زهرا خانومزهرا خانوم، تا این لحظه: 10 سال و 21 روز سن داره

✿دخترم فرشته کوچک من(✿◠‿◠)

عکسای جدید زهرا جونم

زهرا طلا و دریاچه نیمه خشک ارومیه راستی یادم رفته بود بگم..ما دو هفته اول شهریور رفته بودیم مسافرت..تقریبا میشه گفت یک چهارم ایران رو گشتیم...خیلی خوش گذشت بازار تبریز و زهرای کنجکاو زهرا در کنار دریا(آستارا) زهرا بیشتر از ماسه های ساحل خوشش میومد تا خود دریا زهرا طلا و آقا رضا دارن کلی کیف میکنن اینم بدون شرح...اندر بازی های بابایی و زهرا یه مدل مو برای زهراجونم البته قبل از اینکه موهاشو کوتاه کنم اینجا دیگه موهاشو کوتاه کردم ...
13 مهر 1394

زهرا طلا بزرگ شده...

سلام به همه میخام امروز از کارهایی بگم که زهرا جونم تازگی داره انجام میده خانوم خانوما کلی به مامانش توی کارای خونه کمک میکنه!مخصوصا وقتی میخاییم غذا بخوریم بدو بدو میاد سفره رو میگیره و میبره پهن میکنه..بعد یکی یکی میاد ظرفها رو میبره..قربونش بشم میره سر کمد لباساش و همه اونا رو پخش زمین میکنه..وقتی بهش میگیم زهرا خانوم کار بدی کردی تندی میره و همشو جمع میکنه میذاره توی کمدش وقتی میگم مامانو بوسش کن میاد و لپم رو یه بوش خوشمزه میکنه عزیزمـــــــــــــ سر سفره هم که دیگه غوغا میکنه؛نمیذاره غذا بهش بدم ..میخاد خودش مثل ما غذا بخوره..حتما باید بشقاب و قاشقشو بدم دست خودش.. فیلم بازی کردنش هم که دیگه محشره!!تل...
5 مهر 1394

روز دختر

فرشته ها همیشه وجود دارن… اما بعضی وقتا چون بال ندارن بهشون میگن… دخـــــــــــــتـــــــــر….. زهرا جونم روزت مبارک   دختران فرشتگانی هستند  از آسمان برای پر کردن قلب ما با عشق بی پایان   امروز روز زهرا جونم بود یعنی روز دختر. امروز روز کسی بود که با اومدنش لذت مادر بودن رو چشیدم..روز یه فرشته کوچولو که خدا بهمون هدیه داده بود... منم به همین مناست برای دخترم یه کیک درست کردم... اینم عکسش ظهر با زهرا توی خونه تنها بودیم..منم میخاستم از فرصت استفاده کنم و با کیکش ازش چند تا عکس بندازم..کیک رو روی میز...
26 مرداد 1394

بالاخره به آرزومون رسیدیم....

سلام دیشب بالاخره زهرا جونم ترسش ریخت و خودش تنهایی شروع به راه رفتن کرد...هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دیشب وایستاده بود و دستشو گذاشته بود روی شونم.من و بابایی هم نشسته بودیم.طبق عادتم دست زهرا رو از رو شونم برداشتم و رفتم عقب و بهش گفتم بیا؛ دیدم خودش اومد!!بعد خیلی ازش دور شدم و ازش خواستم بیاد پیشم.زهرا هم بدو بدو اومد پیشم..اونقدر من و بابایی ذوق کرده بودیم که نگو...آخه خیلی وقت بود منتظر راه رفتنش بودیم. شروع کردیم به تشویق کردنش و دور هال راه میرفتیم اونم تند تند دنبالمون میومد..خودشم خیلی خیلی ذوق کرده بود ،تا میافتاد سریع میخاست بلندش کنیم که دوباره راه بره..اینقدر میخندید که نگو... ...
15 مرداد 1394

این روزها...

برای دختر نازم زهرا یکسال گذشت با همه فراز و نشیب هایش..چقدر زود گذشت و تو چقدر زود بزرگ شدی..بزرگ شدنت را می توان از پس کارهایی که هر روز به تازگی یاد میگیری و یا کلماتی که آن ها را با لهجه شیرین کودکانه ات بر زبان می آوری ؛ فهمید. هر روز صبح که از خواب برمی خیزی آماده ای تا آن روز یک کار جدید یاد بگیری؛شیطنت کنی و من با تمام وجود ثانیه به ثانیه رشد تو را با چشمانم میبینم و آن را به ذهنم میسپارم تا برای ابد شیرین ترین لحظات زندگی من ثبت شود. دختر عزیزم میدانم به یاد نداری اما من خوب یه یاد دارم..روزی که برای اولین بار تو را در آغوش گرفتم ..تو گریه میکردی اما من میخندیدم و با گریه ی تو اشک شوق میریختم...گویی خدا...
23 ارديبهشت 1394

عکسای روز تولد

سلام زهرا جونم طبق قولی که داده بودم این پست رو به همراه عکسای جشن تولدت میذارم اول از همه بریم سراغ کیک مامان پز خیلی دوست داشتم کیک تولد زهرا رو خودم درست کنم..واسه همین از یکی دوماه قبل از عید رفته بودم توی نخ آشپزی و کلی سایت رو خوندم و فیلم دیدم...طرح روی کیک رو هم همون موقع ها دیدم و ازش خوشم اومد..واسه همین تصمیم گرفتم به جای کیک خریدن خودم درستش کنم و طرح مورد نظرم رو روش پیاده کردم... بقیه عکسا ادامه مطلب ..... از حق نگذریم خودم هم خیلی از کارم راضی بودم البته تعریف از خود نباشه تصمیم گرفته بودیم جشن تولد رو خونه داداشم بگیریم..چون شب همه اونجا دعوت بودن..کلی هم بهشون زحمت دا...
2 ارديبهشت 1394