پست آخر 93
بازم سلام
با اینکه به دلایلی حسش نبود ولی گفتم بذار آخرین پستم رو توی این سال بذارم.اونم امروز که دیگه یه روز تا عید بیشتر نمونده.
هفته پیش یه ماموریت کاری به بابایی زهرا خورد که بره یزد . ما هم وسایلمون رو بستیم و خانوادگی رفتیم ماموریت !! تا به همین بهونه حداقل یه سفری هم رفته باشیم ؛ چون عید که از جامون نمیتونیم تکون بخوریم.
جاتون خالی یه هفته ای یزد بودیم ..میبید هم یه سری زدیم. .اونجا صبح بابایی می رفت کلاس تا ساعت 3عصر. من هم صبحها زهرا رو برمیداشتم و برای خودمون می رفتیم میگشتیم تا حوصلمون سر نره..دیگه برای خودم یه پا یزد شناس شده بودم!!!
البته شب هم با بابایی میرفتیم یه دوری میزدیم و کلی هم خرت و پرت از اونجا گرفتیم.مثلا رفتیم امیر چخماق و باغ دولت اباد...شهر خیلی خوبی بود و با اکثر افرادی که سر و کار داشتم آدمای خیلی مودب و خوش برخوردی بودند .اینو بدون اغراق میگم..مثلا یه بار که تنها با زهرا رفته بودم ؛ یه مغازه خرید کردم..پول نقدم کم بود و مغازه هم کارت خوان نداشت؛ گفتم نزدیک ترین کارتخوان کجاس برم پول بردارم بقیه پولتونو بدم؟؟ فروشنده گفت:نمیخاد،بچه کوچیک بغلته..خسته میشی..برو هر موقع دوباره اومدی این طرفا بقیشو میاری..بدون اینکه منو بشناسه!!! خیلی برام جالب بود..
چند دفعه هم تاکسی ها چون میدیدن زهرا بغلمه برام نگه میداشتند_تاکسی های غیر خطی_ وقتی میخاستم کرایه رو حساب کنم میگفتن هر چه قدر دوس داری بده دیدیم بچه کوچیک بغلته نگه داشتیم و گرنه ما تاکسی خطی نیستیم...
و اما از زهرا جونم بگم.......
الان دو هفته ای میشه که ما این خانوم رو بردیم توی تحریم!!تحریم چی؟؟تحریم روروک!!
ما دیدیم ای بابا این دختر ما از بس به روروکش وابسته شده نه چهار دست و پا میره و نه خودش مستقل راه میره- واسه همین دیگه نذاشتیم سوار ماشینش بشه و البته کار خیلی خوبی هم کردیم چون توی همین مدت زهرا کلی پیشرفت کرده.؛ خودش دستاشو به پشتی میگیره و راه میره - وقتایی هم که روی زمینه برای اینکه خودش رو به چیزی که بخاد برسونه حالتی شبیه چهار دست و پا میره..
راستی دندونای بالایی زهرا طلا هم در اومده . یکی از دندونای وسطیش با دندون کنارش و بغلیش هم در حال جونه زدنه.
یه چند روزی هم هست که زهرا گیر داده به کلمه ننه!!!و هی به من میگه ننه!!!
امروز رفته بودم آرایشگاه موهامو کوتاه کنم زهرا خانوم از همون اول تا آخر یه ریز بهم میگفت ننه!!!خانومه با تعجب گفت:این منظورش کیه؟؟منم زیرزیرکی به این کارای زهرا میخندیدم!!
آخه یکی نیس بگه نیم وجبی تو از کجا این کلمه رو یاد گرفتی؟؟؟!!!!
حالا بریم سراغ عید....
من که امسال حس خونه تکونی نداشتم و کار خاصی نکردم.فقط یه کم اتاقامون رو مرتب کردم.آخه اینجا که کسی نیست بیاد خونمون عید دیدنی؛واسه همین انگیزه ای نداشتم.
تا 9 فروردین هم که مجبوریم اینجا تنها باشیم چون بابایی شیفته و بعد از اون میریم شهرمون.
سه چهار روزی هم بیشتر نیست که سبزه کاشتم تازه یه کوچولو نیش زده!فکر کنم برای عید سال بعد آماده بشه!!!
البته این اولین عیده که ما یه گل خوشگل به اسم زهرا رو کنار خودمون داریم و این خودش از همه چیز مهمتره..
امیدوارم این عید به همگی و هم چنین به خودمون خوش بگذره..
پیش پیش عیدتون مبارک....
تا پست بعدی توی سال جدید
خدانگهدار...