زهرا خانومزهرا خانوم، تا این لحظه: 10 سال و 21 روز سن داره

✿دخترم فرشته کوچک من(✿◠‿◠)

نوروز94

1394/1/24 1:29
800 بازدید
اشتراک گذاری

سلاممحبتمحبت

اول از همه این شعر رو میذارم واسه نفسم زهرای گلممحبت

تا عشق آمد دردم آسان شد،خدا را شکر

مادر شدم او پاره ی جان شد،خدا را شکر

شوق شنیدن ریخت حتی گریه اش در من

لبخند زد،جانم غزلخوان شد،خدا را شکر

من باغبان تازه کاری بودم اما او

یک غنچه زیبا و خندان شد ،خدا را شکر

او آمد و باران رحمت با خودش آورد

گلخانه ما هم گلستان شد ،خدا را شکر

سنگ صبورم،نور چشمم ،میوه قلبم

شب را ورق زد،ماه تابان شد،خدا را شکر

مادر شدن یک امتحان سخت و شیرین است

دلواپسی هایم دو چندان شد،خدا را شکرمحبت

امسال اولین عید نوروزی بود که زهرا جونم داشت می دید...اولین بهارشبوس

زهرا برای ما از بهار هم بهار تره..مثل شکوفه های خوشگل کوچولو توی اول عیدکه روی درختاست که هر ثانیه بهش نگاه میکنم به خاطر وجودش خدا رو شکر می کنممحبت

با اینکه ما امسال به خاطر شرایط شغلی بابایی از عید چیز زیادی نفهمیدیم ولی وجود زهرا پیش ما برامون از هر چیزی با ارزش تر و زیباتر بود و نمیدونم اگر زهرا نبود چطوری میخواستیم این روزا رو بگذزونیم...

سال تحویل که بماند هممون خواب بودیمخواب آلودچون بابایی که به خاطر فشردگی کارش از خستگی بیهوش شده بود!زهرا هم از غروب کلی گریه کرد و با هر زحمتی بود تونستم  بخوابونمش ..خودمم وقتی دیدم اونا خوابن دیگه انگیزه ای برای بیدار موندن نداشتم و گفتم ای بابا چه کاریه؟! منم بگیرم بخوابمخواب آلود

به دلیل بی انگیزه بودن شدید برای عید یه سفره هفت سین کوچولو  چیده بودم که البته چند تا سینش رو نداشتیم

سبزه هاشم همونایی بود که گفته بودم تا عید سال بعد عمل میادخندونکالبته برا سیزده آماده شده بود.

امسال بابایی تا 9عید شیفت بود و من و زهرا توی خونه تنهای تنها بودیم..نه جایی بود که بریم عید دیدنی نه کسی که بیاد خونمونغمگین..من سعی میکردم سر خودمونو یه جوری گرم کنم...و بیشتر وقتها زهرا رو میبردمش توی کوچه تا رفت و آمد بقیه که به عید دیدنی همدیگه میرن رو تماشا کنیم!!تا شاید حس و حال عید بیاد برامونسکوت

زهرا دم در خونمون

روز ششم عید تصمیم گرفتیم از این وضعیت غمناک و یکنواخت بیایم بیرون..گفتیم حالا که ما نمیتونیم بریم شهرمون خوب بقیه بیان پیش ما ..و به تمام فامیلمون زنگ زدیم و اونا رو برای روز هفتم عید شام دعوت کردیم خونمون به صرف آش رشتهبغل 

دستشن درد نکنه..کل فامیل هلک هلک پا شدن و یه ساعت مسیر راه رو به جان خریدن و اومدن خونمون و ما رو از اون حال و هوا بیرون اوردنمحبت

نهم هم آخرین روز کاری بابایی بود و غروب اون روز وسایلمون رو بستیم و رفتیم به دیار خودمون...و تازه عید ما شروع شد.........!!!

روزا معمولا میرفتیم بیرون کوهی...تپه ای...جوی آبی..بغل.  شبا هم میرفتیم عید دیدنی ... من که تازه فهمیدم عید اومده!!

سیزده به در هم با تمام فامیل زدیم به دامــــــــــــن طبیعت و رفتیم یه جای بکر وسط کوه ها...و بساطمون رو پهن کردیم...

شب 12 فروردین هم عقد کنون پسرخاله بنده بود که اونجا به زهرا جونم خیلی خوش گذشت...

من از فرصت استفاده کردم و وقتی عروس و داماد نبودند ؛ توی محضرکنار سفره عقد از زهرا جونم که کلی ذوق کرده بود عکس انداختم:

اینقدر اونجا خوشحالی میکرد که نگومحبت

niniweblog.com

niniweblog.com

اینجا هم با بابایی وداداش و آبجی من برای ناهار رفته بودیم بیرون

niniweblog.com

اینم یه روز دیگه ..رفتیم لب جوی..جاتون خالی چایی دودی خوردیمچشمک

niniweblog.com

اینم روز 12فروردین بود که با دایی زهرا رفتیم شاهزاده علی..البته قبلش برای ناهار رفتیم کوه و اونجا جوجه درست کردیم..بسیار خوشمزه بود و زیاد...!!!!

زهرا هم که تازگی عاشق خوردن گوشتای روی استخون مرغ شده...اون روز هم کلی جوجه خورد!!

اینا هم عکسای سیزده به دره...اونجا هم زهرا حسابی مشغول خوردن استخون مرغ شده بود!!!

و البته در همون حین غذا خوردن هم توی بغل مامان جون خوابش بردمحبت

اون استخون توی دستشو نیگا...!!بوس

niniweblog.com

اینجا هم غروب روز سیزده بود که رفته بودیم سر زمینای کشاورزی مون و اونجا هم یه ساعتی خوش گذروندیم

niniweblog.com

اینم زهرا طلا و پسر داییش آقا رضا

niniweblog.com

بچم از بس که رفته بودیم بیرون لپاش از آفتاب سوختغمگین ولی عوضش کلی بهش خوش میگذشتچشمک

بابایی تا 20 عید مرخصی گرفته بود و ما کلی خوش بحالمون شده بود..

تازه شنبه یعنی پریروز برگشتیم خونمون...حالا ما موندیم و عادت زهرا که هر روز  باید بره بیرونچشمک

امیدوارم عید به همگی شما دوستان هم خوش گذشته باشهمحبت

 

پسندها (4)

نظرات (7)

مامان لیدا
24 فروردین 94 3:13
چه خوب که حداقل روزهای آخر بهتون خوش گذشته عقد کنان پسرعمه هم مبارک باشه زهرا طلا چه خوش تیپ شده بود
مامان مینا و باباسعید
24 فروردین 94 15:57
سلام دوستای گلم لطفا به لینک زیر مراجعه فرمایی و به نازنین زهرای من رای بدید لطفا.ممنون http://www.niniaxs.ir/index.php/6ta1/2560-2015-04-11-13-25-13
مینا مامان نازنین زهرا جون
24 فروردین 94 18:34
خیلی ممنون عزیزم
مامان ریحانه
25 فروردین 94 13:07
سلام عزیزم رسیدن به خیر وقتی از اوایل عید گفتی دلم گرفت ما هم تا 5 فروردین خونه بودیم البته ما به عید دیدنی میرفتیم و همینطور مهمون هم میومد برامون اما باز دلم می خواست زودتر برم پیش پدر و مادرم ولی با اینکه دیر رفتید خوشحالم که حسابی بهتون خوش گذشته عقد کنون پسر خالتون مبارکه و همچنین عکسایی که از زهرا جون گرفتی خیلی ناز و قشنگ شده جوجه خوری زهرا خانومو عشقه نوش جونش باشه جوجه ها خیلی ببووووووووووووووووس زهرای ناز نازیو
✓ مامان زهراღ
پاسخ
ممنون عزیزم
♥ نیکتا ♥
25 فروردین 94 18:24
ஜ۩۞۩ஜ ¸.•)´ (.•´ *´¨) ¸.•´¸.•*´¨) ¸.•*¨) (¸.•´ (¸.•` *(`'•.¸(`'•.¸ ¸.•'´) ¸.•'´) ★★◄███▓▓ آرزومــــــــــــنـد آرزوهای قـشـنــــــــــــگـتـم ▓▓███►★★ (¸.•'´(¸.•'´ `'•.¸)`' •.¸)•.¸)`' •.¸) ¸.•´•.¸)`' •.¸) ( `•.¸ `•.¸ ) ¸.•)´ (.•´ ஜ۩۞۩ஜ با مطلب جدیدم اپ شدم . خوشجال میشم بهم سر بزنید
عمه فروغ
26 فروردین 94 22:08
خوسحالم که تعطیلات خوبی داشتید همیشه به شادی و خوشی اولین بهار زندگیت مبارک عزیزم 100 سال به این سال ها
مامان عطرین
27 فروردین 94 13:05
سلام اول از همه با تاخیر و پوزش سال نو مبارم ایشالا سال خوبی باشه براتون . بابا چه فامیل پایه های قدرشونو بدون . امیدوارم همه در کنار هم به خوشی زندگی کنین . میشه بدونم اهل کجایین؟
✓ مامان زهراღ
پاسخ
ممنونم