خوشگذرونی....!!!!!!
دوباره سلام
این چند هفته ی گذشته ما یعنی من و بابایی و زهرا طلا کلی برا خودمون خوشگذرونی کردیم...
روز19 دی ماه بعد اینکه بابایی از سرکار برگشت گفت:دو هفته مرخصی گرفتم بریم شهرمون،پیش بقیه.
من و زهرا هم از خدا خواسته خیلی ذوق کردیم..آخه اونجا خیلی به زهرا خوش میگذره ..کلی سرگرمی داره و افراد زیادی هستند که زهرا دوست داره باهاشون بازی کنه.
خلاصه ما این دو هفته اومدیم شهر مادریمون..
بــــــــله دیگه اونجا هر شب یا شب در میون میرفتیم دید و بازدید. شام یا ناهار هم خودمون رو یه جایی دعوت میکردیم...روزا هم برای خودمون میگشتیم ..یا میرفتیم بازار یا خونه همسایه ها....منم خودمو با سرگرمی جدیدم یعنی شیرینی پزی مشغول میکردم.
زهرا هم که به اندازه یک ماه برای خودش بازی کرد..........
فقط زهرا توی این مدت یه عادتی پیدا کرده بود که کلی منو حرص میداد..خانوم خانوما ساعت 12ظهر تا ساعت 2میخوابید..بعد بیدار میشد..حالا 2به بعد که کل خانواده میخاستیم بخوابیم شروع میکرد به سر و صدا و جیغ که باید بیدار باشید و با من بازی کنید!!
خلاصه بعد از ظهر که نمیذاشت کسی استراحت کنه..بعد هم که غروب از بازی کردن خسته میشد و می خوابید تا ساعت 7شب..باز از 7بیدار بود وتا 12 شب مشغول بازی کردن می شد. سوار تاب میشد و میزد زیر آواز!!!
بابا جون هم که شبا خسته و کوفته از سر کار برمی گشتند بالش و پتوشون رو برمیداشتند و از این اتاق به اون اتاق میرفتند تا جایی رو پیدا کنن تا بتونند بخوابن..بس که خانوم سر و صدا راه می انداخت.
دیگه این آخریا به شوخی به بابای زهرا میگفتم ؛به نظرم اگه یه هفته دیگه اینجا بمونیم خودشون ما رو میندازن بیرون..خخخخخخ....
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــله دیگه..توی این مدت بیشتر از همه به زهرا جون خوش گذشت و کلی حال کرد..جمعه .....هم کل فامیل رفتیم امامزاده حسین بن موسی الکاظم توی طبس..جای همگی خالی
راستی یه خبر خوب دیگه اینکه پنج شنبه 25 نی نی کوچولوی عمو هم دنیا اومد...یه دختر خانوم ناز به اسم زهره خانوم
تولدت مبارک باشه خانوم کوچولو
29 هم ماهگرد تولد زهرا بود و برای کنترل بردمش مرکز بهداشت: وزنش شده بود 8500 و قدش 73 سانت..ماشالله
از پیشرفت های زهرا طلا هم اینکه تازگی هر کاری رو ببینه سریع یاد میگیره و اداشو درمیاره...
تازه به جای اینکه سوار روروکش بشه دستاشو به روروک میگیره و اونو هل میده بعدش شروع میکنه به راه رفتن.
دو تا دندون پایینش هم کامل دراومده..وقتی میخنده اینقدر بامزه میشه که نگو..........
خلاصه که هر چی میگذره دخترمون شیرین زبون تر و بامزه تر میشه..اونقدر که وقتی بهش نگاه میکم مدام خدا رو شکر میکنم که یه همچین دختری بهمون داده....
قربونش برم من
زهرا کنار امامزاده
زهرا عاشق تاب بازی
جمعه 3بهمن هم رفتیم کوه...هوا خیلی خیلی سرد بود واسه همین زهرا رو توی یه عالمه لباس پوشوندم!!طفلک نمیتونست جم بخوره!!
ژست بابایی و زهرا جون...معلومه خیلی داره به زهرا خانوم خوش میگذره..!!