هوراااااااااااااااااا...بالاخره ما اومدیم.................
سلامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یه سلام به همه دوستان به قد تموم روزایی که نتونستم بیام وبلاگ ..به خصوص به دختر گلم، زهرا جونم
خیلی وقت بود که نتونستم بیام و پست جدید بزارم...دلایل زیادی داشت که بعضی هاشو میشه گفت..بعضی هاشم نمیشه..
مثلن اینکه این مدت بیشتر خونه مامان جون بودیم و زیاد خونه خودمون نبودیم تا بتونم بیام وبلاگ...
بعضی وقتا هم تنبلیم میکرد
از همه مهمتر دیگه وقتی زهرا جونم بیداره نمیتونم لب تاپو روشن کنم ؛چون تا لب تاپو دستم میبینه یا باید اونو از دستم بگیره تا با صفحش بازی کنه...یا اینکه شروع میکنه به بهونه گرفتن که چرا منو ول کردی رفتی سراغ لب تاپ !همین الانم که دارم این پستو مینویسم زهرا طلا خوابیده
خلاصــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه.....................
توی این مدت کلی داستان داشتیم...که یکی یکی تعریف میکنم...
اول از همه یه عکس میذارم از تیپ زمستونی زهرا جونم:
آذر ماه فصل برداشت زعفرون شهرمون بود...من و بابایی و زهرا طلا هم با هر سختی بود خودمونو به برداشتای آخرش رسوندیم و چند تا عکس یادگاری انداختیم
حالا بریم سر پیشرفت های زهرا طلا:
- کلمه هایی که بلده بگه: مامان...بابا...دد..پ پ...و کلی کلمه های ناز دیگه که وقتی بازی میکنه همش با خودش تکرار میکنه
- کارهایی که یاد گرفته: وقتی بهش میگی دست دست کن شروع میکنه به دست زدن.
- وقتی هم میگیم بای بای کن،دستشو تکون میده و برامون بای بای میکنه..
- تازه زهرا خانوم هر روز کلی توی خونمون پیاده روی میکنه..اینجوری که من یا بابایی فقط دستاشو میگیریم..اونم شروع میکنه به راه رفتن..کلی هم عاشق این کاره
- اگر هم یه تکیه گاه داشته باشه میتونه خودش تنهایی وایسته.درست مثل عکس زیر
یه خبر خیلی مهم هم دارم؛اینکه....
زهرا خانوم ما دندون دراورده!قربونــــــــش برم من...
دندون پایینی سمت چپش بالاخره در اومد و دندون بغلیش هم تازه نیش زده...وقتی زهرا جونم میخنده دندونش دیده میشه و اینقدر بامزه میشه که نگو
به همین مناسبت مامان جون یکشنه شب برای دخترم آش دندونی درست کرد..دستش درد نکنه
بفرمایید آش دندونی...